رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دختر پاییزی ما

بهار من بهارت مبارک

رستای گل مامان، این دومین عیدی هست که کنار هم هستیم، امیدوارم سالهای سال کنار هم، اومدن بهار رو جشن بگیریم عزیزمممم امسال سال بز، منم این بز خوشکلو  آوردم تو وبلاگت عزیزم عیدددتتتتتت مبارک گل دخترم                                                         عشق مامانی برات ماهی هم آوردم همون دودوی خودت         ...
26 فروردين 1394

اولین قدم های دختر عزیزم

دختر گل مامانی، مدتها بود که منتظر بودیم یه قدم کوچولو برداری، تقریبا از روز تولد یکسالگیت روی پاهات می ایستادی، این اواخر خیلی طولانی روی پاهات می ایستادی حتی روشون خم می شدی تا چیزی رو از روی زمین برداری ولی از راه رفتن خبری نبود، قربونت برم توی فامیل ما بچه های هم سن و سال شما زیاده برای همین خواه ناخواه، یه جور مقایسه بین شماها میشه،ولی من خیلی از این کار بدم میاد و اصلا شما رو مجبور نمی کردم راه بری با خودم می گفتم هر وقت وقتش بشه راه میره، می دونستم دیر نمیشه، تا اینکه انتظارها به سر اومد و توی یه روز قشنگ یعنی 19 اسفند 93 اولین قدمها رو برداشتی، ماجرا از این قرار بود که مثل همیشه روی پاهات ایستاده بودی و هیچ میلی به راه رفت...
25 فروردين 1394

شیطنت های دخترک در آشپزخانه

عزیز دل مامانی، اینروزا شما خیلی خیلی شیطون شدی، نمیدونم از کجای شیطنت هات بگم، اگه در آشپزخونه باز باشه دیگه باید منتظر هر حادثه ای باشیم ، شما عاشق گشت و گذار توی کابینت ها هستی و ساعتها با ظرف و ظروف داخل کابینت سرگرم میشی، اینجا هم داری پیازهارو می ریزی توی سطل برنج   ...
16 فروردين 1394

اولین برف، اولین برف بازی

عزیز مامانی، توی یه روز قشنگ از ماه بهمن، وقتی از خواب پا شدیم دیدیم برف قشنگی میاد، من و شما هم بعد از خوردن صبحونه رفتیم برف بازی. اول دستکش دستت کردم ولی چون با دستکش نمی تونستی برفو خوب لمس کنی دستکشاتو در اوردم. ...
16 فروردين 1394
1